پسر عزیزم ، محمد سجادپسر عزیزم ، محمد سجاد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

محمد سجاد، موهبت الهی

یک قدم دیگر

این مطلب باید در تاریخ ثبت بشه. پسری که تا یک ساعت شیر نخوره یا در آغوش بابا پیاده روی نکنه، خواب به چشماش نمیاد، خودش میاد و سرشو میذاره کنار من روی بالش ، می خواد فرار کنه که با صدای لالایی من به دام میافته. کم کم چشماش رو می بنده و در کمتر از پنج دقیقه به خواب میره. این حادثه بزرگی بود برای من مادر... و این یعنی یک قدم به سوی بزرگ شدن  
17 مرداد 1393

مقید

رفته بود حمام یا به قول خودش آب باژی اونقدر آب بازیش طول کشید که اذان مغرب رو گفتن. از توی حمام صدای اذان رو شنید و به ما هم خبر داد که : "الله" از حمام که اومد بیرون و لباس پوشید و موهاشو سشوار زد، اولین کاری که کرد این بود:  رفت وضو گرفت. ملافه اش رو که گوشه اتاق بود سرش کرد و شروع کرد به نماز خوندن.   و من و بابا : ...
14 مرداد 1393

کابوس

چند وقتی میشه که کابوس هرشبم این صحنه ها شده... یکی داره به زور خانواده ام  رو از من میگیره. یکی  داره  خونه ام و شهرم رو بمباران می کنه. و ما میدویم سمت پناهگاه هایی که امن نیستند. خدایا نجاتشون بده ... اونهایی رو که در شرایطی هزار بار بدتر از کابوس های من روز هاشون رو به شب می رسونن. در حالی که فرزندان کوچکشون رو در آغوش دارن و مطمئن نیستند که تا ساعتی دیگه هم  می تونن گرمی نفس های فرزندشون رو حس کنن یا نه.   اللهم عجل لولیک الفرج  
11 مرداد 1393
1